دلم هوایت را کرده است...
امروز دلم برایت تنگ تنگ است. هوایت را کرده ام. این را خودت خوب می دانی…
در این صبح زیبا و سرد پاییز ، در میان برگریز درختان و سوز سرد صبحگاه، در میان آمد و شد شتابزده عابران، در همهمه مبهم بچه دبستانی ها، میان بوق ماشین ها و صدای بلند رادیو،دلم هوایت را کرده است.
اینجا ایران است،امروز شنبه ، ساعت 8 صبح، اما من هنوز دلم میان دعای ندبه روز جمعه ، میان اشک ها و التماس ها، میان فریاد ادرکنی یا صاحب الزمان ، مهدی بیا، مهدی بیا، العجل، العجل ها مانده است…
امروز شنبه است . ومن هنوز در غروب جمعه مانده ام.. .
ساعت 8 صبح است و من هنوز در اولین ساعت های روز جمعه در رفت و آمدم…
اینجا ایران است ولی من نگاهم به دور دست هاست؛ کنار خانه کعبه ، در خیابان های مکه، در کوچه های بنی هاشم و گوش هایم در پی ناله ای از بقیع …
دلم هوایت را کرده است…
به کدام زبان، به کدام لحن ، به کدام لهجه فریاد کنم ؛ دلم هوایت را کرده است…